سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

ما از مشهد برگشتيم...

1391/5/17 13:11
نویسنده : مامان پریسا
181 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوبم...!
ما روز پنجشنبه ساعت يك و نيم ظهر بود كه رسيديم تهران، خاله شيوا هم اومد خونمون و افطار دور هم بوديم... مسافرت خيلي بهمون خوش گذشت، خيلي با صفا و معنوي بود حرم امام! تو هم خوب راه اومدي باهامون و يه وقتايي كه حوصله ات سر ميرفت به بهونه دستشويي رفتن ما رو از صحن ميكشيدي بيرون! يه بار كه سر نماز جماعت بودم اين كارو كردي! اون بار خيلي ناراحت شدم چون تو جايي خوبي بودم و دوست داشتم نماز ظهر و عصرم رو به جماعت بخونم اما قسمت نشد، همين كه قامت بستيم هي ميگفتي مامان من بايد برم دستشويييييييييييي خب چيكار كنم! يعني من وسط نماز هنگ كرده بودم كه تو داري راست ميگي يا بهونه اته! اما در هر صورت نمازم رو شكستم و تو رو بردم دستشويي از صحن كه اومديم بيرون خيلي آروم و راحت راه ميرفتي و مشغول بازي شدي... بعد فهميدم كه دستشويي بهونه بود تا از اون محيط خارج بشي... اما من بازم بردمت دستشويي... خلاصه اينكه اين سفر يه تجربه ي خوبي بود، هر چند جاي بابايي خيلي خالي بود اما قويتر و مستقل تر شديم! هردومون! :) شب آخر وقتي از حرم اومديم بيرون ساعت يازده شب بود، اتوبوس سيار پايگاه اهداء خون رو كه ديدم دلم خواست برم خون اهداء كنم، به خاله شيوا گفتم و اون هم گفت اگه دوست داري برو ما منتظر ميشينيم.... تو و خاله نشستين و من حدود چهل و پنج دقيقه كار اهداء خونم طول كشيد بعد با هم رفتيم هتل و شام خورديم و خوابيديم... صبح هم ساعت پنج صبح حرم بوديم... خيلي خوب شد كه اون ساعت صبح رفتيم حرم ... خلوت بود... دنج... معطر و يه حس عجيبي بهم داد... رفتم روبروي ضريح و به نيت همه كساني كه يادشون بودم نماز خوندم و براي سلامتي همه مخصوصا پدر و مادرم و عزيز دعا كردم...
همينجا از پيشنهاد خاله شيوا كه ما رو به سفر مشهد دعوت كرد خيلي خيلي ممنونم! :)

اینم چند تا عکس از تو حرم امام رضا (ع)

امام رضا

امام رضا

مشهد امام رضا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان هانیه
1 شهریور 91 6:53
سلام ماشاالله به این دختر خدا حفظش کنه m-h-f.niniweblog.com