سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

آخر هفته اي شلوغ و عروسي پسر عمه ات...

1390/12/13 16:30
نویسنده : مامان پریسا
309 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس خانوم... از وقتي فهميدي كه ميخوايم بريم بابلسر دقيقه اي يه بار ميگي كي ميريم بابلوس؟ چهارشنبه با هم رفتيم آرايشگاه خواستم موهاتو مرتب كنم نذاشتي... چون بابا هم دوست داره موهات بلند بشه اصرار نكردم ديگه. از آرايشگاه كه برگشتيم خونه رو جمع و جور كرديم وسايل سفر رو جمع كردم... شب كه بابا اومد بهش گفتي كي ميريم بابلوس اون هم ميخواست كه همون موقع راه بيافتيم اما چون خسته بود من مخالفت كردم و گفتم صبح راه ميافتيم. ساعت شش بود كه راه افتاديم و ساعت ده و نيم صبح رسيديم. صبحانه خورديم و ناهار رفتيم خونه عمه... برگشتيم خونه عزيز و كمي استراحت كرديم تو خوابيدي و وقتي بيدار شدي واسه رفتن به تالار آماده شديم. اونجا خيلي همه بهت توجه ميكردن و چون خيلي وقت بود نديده بودنت ميخواستن ببوسنت، اما تو نميذاشتي و همش غرغر ميكردي بهشون... شب كه عروسي تموم شد با همه خداحافظي كرديم و راهي تهران شديم خيلي خسته شديم... بابا هم خيلي خسته بود... اما خداروشكر صحيح و سالم رسيديم تهران. ديروز هم با مامان پروين صحبت كردم گفت كه دكتر گفته بابابزرگِ من بايد قلبش رو عمل كنه و چون ريسكش بالاست نميدونن بايد چيكار كنن، رضايت بدن كه عمل بشه يا نه؟ من هم پيشنهاد دادم كه استخاره كنن... خودم صبح امروز زنگ زدم جوابش رو بهشون گفتم و خداروشكر چون گفته بود كه فرجامي خوش داره و خوبه مامان با دكترش صحبت كرده و واسه عمل رضايت داده... هنوز از اتاق عمل بيرون نيومده... انشاءالله كه خير باشه و سلامتي كاملشون رو به دست بيارن... آمين يا رب العالمين...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)