سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

چقدر خوشگل حرف میزنی عشق مامان...

1390/7/19 9:47
نویسنده : مامان پریسا
217 بازدید
اشتراک گذاری

سارا جونم سلام، الان تو خوابی و همش خواب میبینی چند بار صدات کردم که بیدار بشی ولی بیدار هم نمیشی!خمیازهانگار از خواب سیر نشدی.

دیروز دو تایی با هم داشتیم خونه رو جمع و جور میکردیم. تو هم تو اتاقت بودی و داشتی فیلم نگاه میکردی خیلی خوب سرت گرم بود و من هم داشتم به کارهام میرسیدم. یه دفعه منو صدا کردی و گفتی که مامان! مامان بیا! گفتم جانم بیام کجا؟ گفتی بیا اتاقم! آخ نمیدونی که من چه حالی داشتم وقتی تو این حرفو زدی. دوست داشتم کنارم بودی و بوس محکم از اون لپت میکردم. دوباره ازت پرسیدم بیام کجا گفتی بیا اتاقم! من هم اومدم تو اتاقت و ظرف پاستیلت رو دادی بهم و گفتی که در سفته باز نمیشه! در واقع میخواستی در پاستیل رو باز کنی ولی چون سفت بود نتونستی و منو صدا کردی. از این کارت خیلی خوشم اومد و شب که بابایی اومد براش تعریف کردم.

یه کار جالب دیگه انجام میدی اینه که وقتی میخوای از جات بلند بشی میگی یا علی! این کارتو هم خیلی دوست دارم. دیروز که مشغول جمع کردن اسباب بازیهات تو اتاقت بودی هم دوباره تکرار کردی من هم بهت گفتم آفرین دخترم که میگی یا علی! حضرت علی (ع) نگهدارت باشه. گفتی اِ اِ. گفتم آره مامان میدونی که حضرت علی امام اول ما مسلمون هاست. ما مسلمونیم دیگه! میدونی بعدش چیکار کردی؟ به تابلوی و ان یکادی که بالای سرم بود اشاره کردی و گفتی مامان مماز (یعنی نماز) واقعا نمیدونم که چطور تشخیص دادی که اون تابلوی دست نوشته و ان یکاد بالای سرم آیه قرآنیه! و از طرفی از کجا فهمیدی که من دارم در مورد امام اول شیعیان و خدا و ... صحبت میکنم باید بگی مامان مماز! تازه بعدش هم روبه قبله روی پاهات به حالتی که نماز میخونیم نشستی و شروع کردی زیر لب صلوات فرستادن و سرتو انداختی پایین و به من نگاه نکردی وقتی نمازت تموم شد بهم نگاه کردی و دلمو بردی. خیلی دوست دارم سارای با ایمانم. دوست دارم دختر مهربون و پاکم. خدا انشاءالله خودش حافظ و نگهدارت باشه عزیز دلم. وقتی که باباجون شب اومد و من براش تعریف کردم کارهاتو خودتو لوس کردی و انداختی تو بغلم. من تو رو به اندازه ملک هستی دوست دارم...ماچلبخندقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)