سی و هفت ماهگیت مبارک دخترم...
سلام نفس مامان،
امروز اول مهر ماه، مهربونترین ماه ساله... و تو سی و هفت ماهه شدی، همینطور مثل برق و باد داره میگذره ها...
خدایا این روزها رو بر ذهن و خاطرم ماندگار کن، مبادا فراموش کنم ثانیه های بزرگ شدن کودکم را که این روزها بسیار بسیار شیرین و دوست داشتنی است...
نفس من، عشق من، عمر من دیگه خانومِ خانوم شدی، نفس مامانی و جونم به جونت بسته است...
خداروشکر که امروز که تولد سی و هفت ماهگیته من بخش زیادی از دغدغه هام که قبلا گفته بودم حل شده، و ایناها رو مدیون خدای مهربون و دعاهای دختر گلم هستم، روز چهارشنبه بیست و نهم شهریور بالاخره اون خونه ای که من و بابایی دیدیم و پسندیدیم رو قرارداد بستیم، دیگه همه چی تموم شد و باید ششم مهر خونه رو تخلیه کنیم و بیایم به محله و خونه جدیدمون، اینجا برای هر سه مون خیلی بهتره مسیر رفت و آمدمون و دسترسیمون به همه جا بهتره و از همه مهم تر نزدیک مامان پروین اینا هستیم...
این روزها من و تو داریم وسایلمون رو جمع میکنیم، بابایی هم که شب میاد کمی بهمون کمک میکنه اما من و تو با هم در طول روز بیشترشو انجام میدیم و نمیذاریم باباجون خسته بشه... :) خوشحالم که تو رو دارم... تو بهترین موهبت خدایی برای من و باباحسین...
دختر خوبم بعد از اسباب کشیمون برنامه هایی دارم هم برای تو هم برای خودم... امیدوارم که هر چه زودتر عملی بشن... میبوسمت هزار تا