سيزده به در 1392...
سلام عشق من! دختر صبور مني تو سارا! اين چند روز رو به سختي با هم گذرونديم... دير گذشت و سخت، اما به هر حال گذشت و بابايي ميگه که اين دوري ها باعث ميشه بزرگ شي و قوي تر از قبل با مسائل زندگيت روبرو بشي عزيزم... شنبه دهم فروردين بعد از اينکه از خواب بيدار شدي و صبحانه خوردي با هم از خونه اومديم بيرون، اول پول گرفتيم و بعد رفتيم کمي ميوه خريديم، بعدش هم رفتيم خونه مامان پروين، دو ساعتي اونجا بوديم و بعدش برگشتيم خونه، چون مامان پروين و باباحسن ميخواستن برن به چند تا از اقوام سر بزنن، اومديم خونه و تي وي نگاه کرديم و ناهار خورديم، مشغول تماشاي تلويزيون بودي که خاله ريحانه زنگ زد که ميخوان با عمو فريد بيان خونمون، من که خسته بودم و ميخواستم بخواب...
نویسنده :
مامان پریسا
19:55