تاسوعای امام حسین (ع)...
سلام دختر با ایمانم،
امروز نهم محرم و تاسوعای امام حسین (ع) هستش، از صبح که خونه هستیم، همینطور تلویزیون روشنه و صدای روضه و نوحه تو خونه هست. ساعت نزدیک یازده و نیم ظهر بود که آماده شدیم و رفتیم بیرون تا هم یه کم راه بریم و هم نون بخریم. تو رو گذاشتیم تو کالسکه و من و بابایی هم پیاده راه میومدیم. همینطور که تو خیابون صدای تکیه های عزاداری میومد و پارچه های سیاه رو به در و دیوار خونه ها و خیابون میدیدی به من و بابایی نشون میدادی و به سینه ات میزدی! الهی من فدای اون دل کوچیکت بشم.
خداروشکر از نظر ایمانی خیلی قوی هستی و این برای من و بابایی باعث رضایت و خوشحالیه. نماز خوندنت، قرآن خوندت، اینکه صدای اذان میاد به احترام اذان صلوات میفرستی و اینکه وقتی بهت میگفتم سارا جونم دعا کن دستای کوچولوتو میاری بالا و بلند خدا رو صدا میزنی و بعدش زیر لب یه چیزی میگی. این روزها خیلی واسه عمو و زن عمو دعا میکنیم هر دومون که خدا یه کوچولوی سالم و صالح به حق این روزهای عزیز بهشون بده انشاءالله.
سارا جونم سال ٨٧ شب تاسوعای امام حسین (یعنی شانزدهم دی ماه٨٧) بود که جواب آزمایشم رو گرفتم و از بودن تو در وجودم باخبر شدم. همون شب بود که با بابایی رفتیم خرید تا موادی که برای نذری روز عاشورا نیاز داشتیم و بخریم، و از نعمت بزرگی که خدای مهربون بهمون داده بود تشکر کنیم. یادش بخیر... دوست دارم عشقم ...