سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

دخترم! مامان پروين ترخيص شد، كسري جون هم الان به دنيا اومد...

1390/9/22 18:07
نویسنده : مامان پریسا
325 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان سلام
الان داري بازي ميكني و يه ريز حرف ميزني!
روز پنجشنبه كه باباحسن مامان پروين رو برد بيمارستان رسول اكرم مامان پروين بلافاصله بستري شد و رفت براي عمل آنژيوگرافي. خداروشكر با موفقيت انجام شد و دكترش هم راضي بود. باباحسن كه پيشش بود ميگفت كه بعد از عمل خيلي حالش بهتر شده بود و راحت تر نفس ميكشيد. سردردش هم كاملا خوب شده بود. انگار كه رگ هاي قلبش بسته شده بوده. الهي من بميرم براش. اما خداروشكر از توجهات امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) به خير گذشت. خدايا از اين همه مهربوني ممنونم! مامان پروين صبح جمعه ساعت نه صبح ترخيص شد و اومد خونه. ما هم رفتيم اونجا و خاله هات همگي اونجا بودن، زن عموي من هم اومد و همگي دور هم بوديم. تا ظهر اونجا بوديم بعد عمو مهدي همه مون رو دعوت كرد به فرودگاه آزادي تا چند تا پرواز با هواپيماي تفريحي داشته باشيم. بابا حسين هم كه علاقه مند بود گفت حالا كه مامان خداروشكر ترخيص شده و خيالمون راحت شده بياين بريم. ما هم رفتيم و تو هم سوار هواپيما شدي خيلي خوشت اومده بود و همش تكرار ميكردي و ميخواستي دوباره سوار بشي. خداروشكر آخر تعطيلات به خير گذشت و همگي با خيال راحت راهي خونه هاشون شدن. الحمدالله...
الان هم كه روز سه شنبه است و بيست و دوم آذر ماه از صبح داريم خونه رو جمع و جور ميكنيم و الان با هم رفتيم حمام و اومديم كه محمدرضا پسر خاله پري اس ام اس داد كه بابا شده و كسري جون به دنيا اومده! خداروشكر، انشاءاله كه هر دوشون هم مادر و هم گل پسر صحيح و سالم باشن...
مامان پروين هم امروز رفته خونه مامان بزرگ تا هم آزمايش خوني كه دكتر براش نوشته بود رو انجام بده و هم اينكه خاله پري نيست پيش مامان بزرگ و بابابزرگ باشه. دعا كن دخترم مامان پروين هم زودتر حالش روبه راه بشه. خيلي نگرانشم. اميدوارم كه خدا همه مريضها رو شفا بده و مامان پروين و عزيز رو هم شفا بده.
فردا عزيز با عمو و زن عمو ميان كه دوره آخر شيمي درمانيش رو انجام بده. انشاءالله كه اين آخرين دوره باشه و ديگه نيازي نداشته باشه و خوب خوب بشه.
ساراي مامان خيلي خانوم شدي و حرفاي خيلي قشنگي ميزني. هر چي كه بخواي ميگي و خيلي خوشم مياد از حرف زدنت. وقتي مياي به من ميگي مامان دوست! يعني مامان دوست دارم كه ديگه من ضعف ميكنم وقتي مياي دستاتو ميندازي دور گردنم و منو ميبوسي پشت سرهم و بهم ميگي مامان دوست و بغلم ميكني قلبم ميخواد از سينه بياد بيرون. نفس من، همه زندگي من و بابايي عاشق همه شيطنت هاتو بازيگوشيهاتم! دوست دارم و هزارتا ميبوسمت!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

shabnam
22 آذر 90 18:51
سلام وبلاگ قشنگی دارید به وبلاگ هانی و مهدی هم سر بزنید خوشحال می شیم.