سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

خانوم خانومای من ... سارا جون

1391/3/9 8:24
نویسنده : مامان پریسا
261 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه ي زندگي من!
سارا جونم الان تو خوابيدي و من دارم برات خاطره ثبت ميكنم، امروز نهم خرداد ماهه و سه روز ديگه سالگرد عقد من و بابا جونه!
حسابي بلا شدي به بابا ميگي به من پول بده، ميخوام پولامو جمع كنم بذارم تو حسابم! بابا هم بهت پول ميده تو ميريزي تو قلكت! من و بابايي كه لذتي عجيب ميبريم از اين كارت...
شنبه ششم خرداد وقتي بابايي از سركار اومد، به من گفت چطوري و چه خبر؟ تو شروع كردي جاي من حرف زدن كه امروز چه كارايي كردي و چه كارتن هايي نگاه كردي، خلاصه فرصت نميدي كه منم حرف بزنم! بعد به بابايي گفتم بيا بريم بيرون، اون هم استقبال كرد با اينكه ديگه دير شده بود و ساعت نه شب رو نشون ميداد! من گفتم بريم بوستان ببينيم اگه شد النگوي سارا رو عوض كنيم، تو هم ديگه ول نكردي كه ميگفتي زود باشيد آماده شيم بريم واسه من للنگو بخريم! گفتم نه هنوز معلوم نيست كه بخريم، اما تو ميگفتي نه ميريم ميگرديم ميخوايم بخريم ديگه... آماده شديم و هي تو راه ميگفتي چرا نميرسيم، وقتي رسيديم به بابايي گفتي كه بغلت كنه تا مثل من و بابايي ويترين مغازه ها رو نگاه كني، و جالب اينجا بود كه نظر ميدادي كدوم خوبه و كدوم نه! ميگفتي نه اين خوب نيست راحت نيستم! فسقلي خانوم آخه تو چندبار رفتي النگو خريدي كه ميگي راحت نيستم! خلاصه از يه مدلش خوشمون اومد و دو تا برات خريديم، اون النگويي كه واسه نوزاديت بود رو هم داديم و دو تا خوشگلتر و بزرگتر واست خريديم، اون ديگه داشت تنگت ميشد عشقم...
خيلي خوشت اومد و از بابايي تشكر كردي كه واست النگو خريده... بابا هم گفت مباركت باشه دخترم، اگه دختر خوبي باشي و حرف گوش كني واسه تولدت هم برات يه هديه خوب ميخرم...
بعدش رفتيم خونه مامان پروين و به همه شون نشون دادي كه النگو خريدي... اونا هم كلي خوشحال شدن و بهت تبريك گفتن...
بهت ميگم ميدي به مامان دستش كنه ميگه آخه تو يه عالمه داري، من كه دو تا دارم؟ به بابا ميگم برات بخره! تو نفس مني عشقم... من هر چي دارم واسه توئه مهربونم...
ديروز هم به من ميگي زنگ بزن به عمو محسن ميخوام باهاش حرف بزنم، ميگم چيكارش داري، ميگي خوب دلم براش تنگ شده ميخوام صداشو بشنوم، بعد كه باهاش حرف ميزني و بعد از حال واحوال ميگي كه كي مياي خونمون؟ اون ميگه شما بياين، ميگي باشه ما شنبه ميايم! خيلي دوست دارن و دلشون برات تنگ ميشه... خوش به حال من كه تو رو دارم...
ميبوسمت نفس مامان...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)