سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

مسافرت بابایی به گرجستان...

1391/4/21 20:34
نویسنده : مامان پریسا
176 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم،
دیروز صبح بابایی عازم گرجستان شد، صبح بیدارت کردم و دور هم صبحانه خوردیم، بابایی رو بوسیدی و گفتی خیلی زود بیا مواظبه خودت باش...
بابا هم روی ماهتو بوسید و گفت سارا جونم خیلی دلم برات تنگ میشه، زود زود میام پیشت، مواظبه مامان باش که دلتنگی نکنه... تو هم قول دادی که مواظبه من باشی عزیزم.... عاشقتم
شب قبل از اینکه بابایی بره سفر بهش میگفتی چرا زودتر به من نگفتی که منم بگم میام واسم بلیط بگیری؟ به بابایی میگفتی با چی میری؟ با اتوبوس برو خیلی خوبه ها، با هواپیما نرو چون تند میره تفنگ داره تصادف میکنه آدم میمیره! (تاثیرات برنامه مستند پیام اضطراریه)
خلاصه کلی شیرین زبونی کردی، دیروز ظهر هم چند ساعت بعد از اینکه بابا رفت ما جمع کردیم رفتیم خونه مامان پروین، اونجا با بهار و صدرا خیلی بازی کردی، قصد داشتم اونجا بمونم، اما چون تو خیلی بیقراری کردی و گفتی بریم خونه خسته شدم، ساعت نزدیک نه شب بود که اومدیم خونه، تو ماشین نشستیم به من گفتی مامان یواش برو و بعد خوابت برد، جلوی در خونه که رسیدیم بیدار شدی و اومدیم بالا دیگه نخوابیدی یه کم تلویزیون تماشا کردی و بعدش شام خوردی و برات کتاب می می نی خوندم و خوابیدی خودم هم یه کمی پای نت نشستم و با بابایی صحبت کردم... خلاصه دیروز خیلی خسته شدیم... امروز خداروشکر خوب و سرحال بودی فقط ظهر وقت ناهار سراغ بابا رو گرفتی... گفتی چرا بابایی نمیاد... عزیزم یه کم تحمل کن قول میدم خیلی حواسم بهت باشه و سرتو گرم کنم تا باباحسین جون بیاد... میبوسمت نفس مامان مهربونم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)