بیست و شش ماهگیت مبارک عزیزم...
سلام خوشگل مامان
امروز یک شنبه و اول آبان ماهه تو بیست و شش ماهت تموم شد. دیگه واسه خودت صاحب اختیاری و هر کاری دوست داری انجام میدی. تصمیم میگیری و نظر میدی. چه لباس بپوشم و با چه عروسکی بازی کنم و چه غذایی بخورم و ... دیروز که اینقدر بازیگوشی و شیطنت کردی که دیگه من کم آوردم. خسته شدم. آب و ریختی زمین بشقابو شکستی. خمیربازیهاتو ریختی رو فرش. هر چی هم بهت میگفتم بشین بازی کن باز هم راه میرفتی و میریختی زمین. کلافه شدم بابایی که اومد یه کم سرحال شدم و باهاش حرف زدم هر چی هم به تو میگفت که چرا مامانو اذیت کردی تو میگفتی نه من نبودم! خلاصه بلایی شدی واسه خودت.
سه چهار روزه که سرما خوردی و پنجشنبه بابا بردیمت دکتر. خداروشکر بهتری الان. اما دو روز تب داشتی و خیلی اذیت بودی.
جمعه با خاله فاطمه و عمو رضا و ارمیا و خاله ریحانه رفتیم سینما و فیلم یه حبه قند و دیدیم. خیلی قشنگ بود واقعا متفاوت و خنده دار بود. کلی خندیدیم بهمون خوش گذشت حسابی.
امروز من کلاس دارم و الان خونه مامان پروین هستیم.
دوست دارم خوشگلم. برات آرزوی سلامتی میکنم...