سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

تولد سارا جون و رفت و آمد اين روزهاي ما...

1391/6/4 23:33
نویسنده : مامان پریسا
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان و بابا!

خداروشكر كه خوب و سرحالي... اين روزها همش با هم در رفت و آمديم، ميريم خريد، آرايشگاه و ... دوباره خريد... :)
روز دوشنبه كه بيست و سوم مرداد بود با هم رفتيم بازار تهران، صبح بابايي ما رو برد مترو و ما هم رفتيم بازار وسايل تزئين تولدت رو خريدم و يه كمي خريد براي خونه داشتم و هديه تولدي كه ميخواستم بهت بدم رو بعد از مدت ها بالاخره خريدم! اون هم يه زنجير خوشگل و ساده است براي پلاكي كه عمو محسن وقتي دنيا اومدي برات خريده بود! وقتي رسيديم خونه ساعت چهار بعدازظهر بود، تو خيلي خيلي خسته شدي، ماه رمضان هم بود و اين خستگيت رو چند برابر كرد... خلاصه وقتي رسيديم خونه از گرما خسته و بي انرژي بوديم، اما وقتي خريدمون رو باز كرديم خوشحال شدي و كلي ذوق كردي...
روز سه شنبه كه بيست و چهارم مرداد بود صبح با هم رفتيم بانك تا يه كار بانكي انجام بدم بعدش هم با هم رفتيم هايپراستار خريد كرديم و دوباره برگشتيم خونه من هم حسابي مشغول جابه جا كردن وسايلي بودم كه از هايپر خريده بوديم تو هم مشغول بازي با اسباب بازيهات! شب كه بابايي اومد كلي ذوق كرده بود از اينكه ما تونستيم خودمون بريم و به كارامون برسيم... خداروشكر...
امروز هم كه چهارشنبه بيست و پنجم مرداده و يه هفته مونده تا روز تولدت! :) صبح من و تو با بابايي راهي شديم ما رفتيم به سمت آرايشگاه و بابا هم رفت سركار، كارمونو كه انجام داديم با هم رفتيم خونه مامان پروين و تا بعدازظهر اونجا بوديم، خيلي خسته بوديم و خوابيديم!
بعدازظهر هم قبل از اذان مغرب اومديم خونه و به بابا هم زنگ زديم كه بياد خونه!
فردا پنجشنبه است و چيزي تا پايان ماه مبارك رمضان باقي نمونده! به احتمال زياد يك شنبه عيد فطر باشه... عزيز دلم اين عيد بزرگ رو بهت تبريك ميگم خيلي جالبه موقع اذان مغرب كه ميشه، سفره افطار كه پهن ميشه، مياي ميگه منم روزه بودم هيچي نخوردم از صبح تا حالا! بعد همراه من و بابايي تو هم افطار ميكني و اول واسه عمو محسن و زن عمو دعا ميكني كه بهشون ني ني بده و بعدش با التماس ميگي خدايا به منم يه داداشي بده :) من و بابا از اين رفتارت براي داداش داشتنت تعجب ميكنيم... البته چند وقت پيش باهات صحبت كرديم كه خدا اول به عمو و زن عمو ني ني بده بعد هم به تو داداشي يا خواهرجون بده! قبول كردي ! :)
راستي دختر گلم پنجشنبه هفته گذشته نوزدهم مرداد بابايي ما رو برد و به اصرار خودش يه دوربين ديگه برامون خريد...
دختر مهربون و دوست داشتني من... عاشقتم... بوس

سارا جون در حال شیطنت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)