سارا ساداتسارا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

دخترم ... نفسم ... سارا

خدایا شکرت که دست سارا جونم خوب شد...

1391/8/9 18:55
نویسنده : مامان پریسا
234 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان...

سه شنبه دوم آبان ماه عزیز از بابلسر اومد خونمون، تا بره دکتر، ساعت نه شب بود که رسیدن خونه و تو هم از ساعت پنج از من میپرسیدی که پس چرا نمیان؟

چهارشنبه هم ساعت شش و نیم بود که بابا اومد دنبال عزیز تا برن دکتر، وقتی برگشتن ساعت نه شب بود و دکتر خداروشکر از وضعیت عزیز راضی بود. روز پنجشنبه ساعت یازده ظهر چهارتایی راهی بابلسر شدیم ساعت حدود دو نیم بود که رسیدیم، با عمو محسن و زن عمو کلی حرف زدی و بازی کردی، چون عید قربان بود با بابا رفتی شیرینی خریدی و کلی با عمو بازی و بدو بدو کردی... حتی با اون دست بسته ات از بازیگوشیت کم نشد... شب از شدت خستگی همین که سرت رو گذاشتی رو بالش خوابت برد، بابا میگفت ببین سارا چقدر خسته بود که خودش گفت خوابم میاد و همین که دراز کشید خوابش برد.

جمعه عید قربان بود و ما ناهار خونه ی عمو علی دعوت بودیم... تو هم اونجا با مسیح کلی بازی کردی و بعد از خوردن ناهار اومدیم خونه ی عزیز و وسایلمون رو جمع کردیم و ساعت چهار و نیم بود که راه افتادیم به سمت تهران، توی راه متوجه شدیم که حلقه ی بابا نیست و نمیدونست که کجا گذاشته، اما میگفت که یه جایی گذاشتم یادم نیست و نگران این نبود که گم شده باشه...

وقتی رسیدیم خونه ساعت نه شب بود تو راه به خاطر بارونی که میبارید ترافیک شده بود به همین خاطر دیر رسیدیم... اما خداروشکر صحیح و سالم رسیدیم... رفتیم رستوران قله و یه شام مفصل خوردیم به یاد گذشته...

روز شنبه مشغول جمع و جور کردن خونه بودیم و دنبال حلقه ی بابابیی میگشتیم... تو هم هر از گاهی شیطنت میکردی و میگفتی که مامان من دیده بودمشا...

صبح یک شنبه هفتم آبان ماه با بابا رفتیم مرکز بهداشت تا گچ دستت رو باز کنی، دوباره از دستت عکس انداختیم و خداروشکر رو به بهبودی بود، وقتی مطمئن شدیم که دستت رو به راحتی تکون میدی و بالا میبریش آتلش رو باز کردیم و خداروصد هزار بار شکر از این مرحله به خیر بیرون اومدیم... من و تو با هم برگشتیم خونه و بابا هم رفت سرکار.

عصری دوباره من وقت دکتر داشتم و با هم راهی مرکز بهداشت شدیم، برگشتنه رفتی پارک ملت و بازی کردی بعد از ده روز بالاخره رفتی پارک و یه دل سیر بازی کردی...

یکشنبه شب هم مراسم خواستگاری ریحانه دوباره انجام شد و برای روز جشن نامزدی و برنامه هاشون برنامه ریزی شد و تصمیم نهایی گرفته شد که جمعه شب نوزدهم آبان ماه مراسم جشن نامزدی برگزار بشه...

روز دوشنبه هشتم آبان ماه هم باباجون خبر داد که سارا و بهار و پرنیا رو برای روز چهارشنبه دهم آبان ماه هماهنگ کرده تا برین برنامه عمو پورنگ... هر سه تاییتون خیلی خوشحالین، منم از اینکه بعد از مدت ها دوست صمیمیم رو میبینم خوشحالم...

امیدوارم که فردا هم به دخترا خوش بگذره هم به ما...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)