آغاز سال نو در بابلسر...
سلام بهونه ی زندگی من! خداروشکر که خوبی و سرحال نفسم! بعدازظهر سه شنبه بیست و نهم اسفند ماه بود که تصمیم گرفتم بریم بابلسر و تحویل سال رو کنار عزیز باشیم، تا هم تو خوشحال بشی و هم عزیز رو خوشحال کنیم. تو و بابایی هم خیلی استقبال کردین، خیلی وقت بود که دوست داشتی بریم بابلسر تا هم عکس برگردونایی که هانی برات خریده رو ببینی هم دلت واسه عمو محسن و هانی تنگ شده بود... ساعت دو نیمه شب بیدار شدم و شروع کردم به جمع کردن وسایل سفر. ساعت شش صبح بابا رو صدا کردم و گفتم همه چی آماده است فقط بلند شو بذارشون تو ماشین! سریع از جاش بلند شد و تو رو صدا کردیم. تمام طول مسیر رو صندلی عقب ماشین خواب بودی، نزدیک بابلسر که شدیم بیدار شدی و مدام میگفتی که بریم خ...
نویسنده :
مامان پریسا
14:11