خانوم خانومای من ... سارا جون
سلام همه ي زندگي من! سارا جونم الان تو خوابيدي و من دارم برات خاطره ثبت ميكنم، امروز نهم خرداد ماهه و سه روز ديگه سالگرد عقد من و بابا جونه! حسابي بلا شدي به بابا ميگي به من پول بده، ميخوام پولامو جمع كنم بذارم تو حسابم! بابا هم بهت پول ميده تو ميريزي تو قلكت! من و بابايي كه لذتي عجيب ميبريم از اين كارت... شنبه ششم خرداد وقتي بابايي از سركار اومد، به من گفت چطوري و چه خبر؟ تو شروع كردي جاي من حرف زدن كه امروز چه كارايي كردي و چه كارتن هايي نگاه كردي، خلاصه فرصت نميدي كه منم حرف بزنم! بعد به بابايي گفتم بيا بريم بيرون، اون هم استقبال كرد با اينكه ديگه دير شده بود و ساعت نه شب رو نشون ميداد! من گفتم بريم بوستان ببينيم اگه شد النگوي سارا رو عو...
نویسنده :
مامان پریسا
8:24