آخر هفته اي شلوغ و عروسي پسر عمه ات...
سلام نفس خانوم... از وقتي فهميدي كه ميخوايم بريم بابلسر دقيقه اي يه بار ميگي كي ميريم بابلوس؟ چهارشنبه با هم رفتيم آرايشگاه خواستم موهاتو مرتب كنم نذاشتي... چون بابا هم دوست داره موهات بلند بشه اصرار نكردم ديگه. از آرايشگاه كه برگشتيم خونه رو جمع و جور كرديم وسايل سفر رو جمع كردم... شب كه بابا اومد بهش گفتي كي ميريم بابلوس اون هم ميخواست كه همون موقع راه بيافتيم اما چون خسته بود من مخالفت كردم و گفتم صبح راه ميافتيم. ساعت شش بود كه راه افتاديم و ساعت ده و نيم صبح رسيديم. صبحانه خورديم و ناهار رفتيم خونه عمه... برگشتيم خونه عزيز و كمي استراحت كرديم تو خوابيدي و وقتي بيدار شدي واسه رفتن به تالار آماده شديم. اونجا خيلي همه بهت توجه ميكردن و چون...
نویسنده :
مامان پریسا
16:30