بیست و هشت ماهه شدن ساراجون و شب یلدا...
سلام به یدونه دختر مامان که همه زندگیمه... سارا جونم یلدات مبارک خوشگلم ... انشاءالله که شادی های زندگیت مثل شب یلدا بلند باشه و هیچ وقت تموم نشه. دیشب شب یلدا بود و من و تو از ظهر رفتیم خونه مامان پروین، شب هم همگی به جز خاله فرزانه اینا خونه مامان پروین بودیم، مامان بزرگ و بابابزرگ هم اونجا بودن و همگی دور هم بودیم. خیلی خوش گذشت اما خیلی هم من خسته شدم. آخه روز قبلش یعنی بیست و نهم آذرماه من و تو بابایی با هم صبح از خونه اومدیم بیرون تا بریم دنبال داروهای عزیز. من هم یه آزمایش خون کوچولو داشتم که دادم. بابا وقتی تو مرکز بهداشت دنبال کارهای عزیز بود خیلی وقت نداشت که بتونه همه کارها رو انجام بده، به همین خاطر من و تو با هم رفتیم ...
نویسنده :
مامان پریسا
12:42