دوازده خرداد سالگرد عقد من و بابايي...
سلام عشق مامان! امروز دوازدهم خرداد و ششمين سالگرد عقد من و باباجونه! وقتي ياد شش سال پيش ميكنم كه چه روزهايي بهمون گذشت، در عين اينكه خيلي سريع اتفاق افتاد اما برام خيلي لذت بخشه... آرزوي خوشي و خوشبختي براي همه و براي خودمون دارم خوشگلم... چهارشنبه من و تو به همراه بابايي از خونه زديم بيرون و با هم رفتيم تا داروهاي عزيز رو بگيريم، و چون گرفتن اين داروها يه پروژه ي بزرگه، خيلي خسته شديم و رسيديم خونه ساعت چهار بعدازظهر بود، كلافه و گرما زده شده بوديم، چاره اي نداشتم كه تو رو با خودم ببرم، چون مامان پروين نبود و نميتونستم تو رو پيش كسي ديگه اي بذارم، با دكترت هم در مورد دستشويي رفتنت مشورت كردم و برات آزمايش ادرار نوشت و گفت هر چه سريعتر نمو...
نویسنده :
مامان پریسا
15:58