سارا و خواسته هايش...
سلام نفس مامان... دو روز پيش كه داشتي برنامه عمو پورنگ و نگاه ميكردي و ميخنديدي به من گفتي مامان من خيلي عموپورنگ و اميرمحمد و دوست دارم... منم خنده ام گرفت و گفتم عزيزم معلومه كه خيلي دوسشون داري چون خيلي با علاقه و عشق تماشا ميكني و از ته دل ميخندي... شب كه بابايي اومد... رو كردي بهش و گفتي بابا من امروز پلنگ صورتي ديدم، پت و مت ديدم، موش و گربه ديدم و آخرش هم گفتي عمو پورنگ و اميرمحمد هم ديدم! بلافاصله بعدش گفتي بابايي ميشه من و ببري برنامه عمو پورنگ! بابايي هم كه خيلي ذوق كرده بود از اين خواسته ات! بهت گفت دوست داري بري برنامه عمو پورنگ، گفتي آره! بابايي هم بغلت كرد و بوسيد و گفت باشه عزيزم هماهنگ ميكنم ميبرمت برنامه عمو پورنگ... تو هم...
نویسنده :
مامان پریسا
12:41